۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

پایان غم انگیز یک زی ذی...!


وقتی یه مرد! ازدواج میکنه...،بزرگترین هیجانو تفریح زندگیش این میشه که جمعه هاپیژامه بپوشه و با

باجناقش هندونه بخوره...!

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

پارادکس دخترانه...!

یکی از پارادکسای گنده ای که در بعضی از دخترا دیده میشه اینه که روزی 16 ساعت از دست پسرای شارلاتان و دو دره گله میکنن و در 8 ساعت باقیمانده همه تلاششونومیکنن تا با یکی از اونا دوست بشن...!

۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه

موجود ، خود کچلتی...!

درسته که ما با خانما در حال جنگیم و همشم ازشون شیکست میخوریم و لذا گاها تمایل چندانی نداریم که سر بتنشون باشه...،ولی غلط کرده اونی که "موجودات" خطابشون کرده...!

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

عشق اولم

اولین بار وقتی طعم عشق رو چشیدم که دوس دخترم تو سینما دستمو محکم فشار داد...آخه کلوزآپ

محمرضا گلزار رو پرده افتاده بود ...!

۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

عمه های خوشبخت،عموهای بیچاره


از موارد نقض حقوق مردان تو ایران،تبعیض فاحشی هست که بین "عمه" و "عمو" ملت قائل میشن...همه حواله کردنها،فحش دادنها و تیکه انداختنا،نصیب عمه های تمامیت طلب میشه و سر کچل عموها همیشه بی کلاه مانده و خواهد ماند...!

راز جوانی


میپرسن: چرا روز بروز جوون تر میشی؟دروغشو بخواید،بخاطر میوه و سبزیجات تازه ایه که میخورم و اگه راستشو بخواید...،مدتهاست که دوس دختر ندارم...!

۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

هجو سریال ویکتوریا،حتی اگه ندیدینش هم،قویا کرکر آور خواهد بود...!

مقدمه:ویکتوریا یک زن قلمبه 50 سالست با قیافه معمولی و جرونیمو یک

ژورنالیست باکلاس و خوش تیپ و جوون(ولی بخت برگشته که خدا دو دستی زده تو سرش)هست که بدون

کوچکترین دلیل و انگیزه و صرفا بخاطرخواست و اراده قلبی سناریو نویس(که قطعا بمانند سناریو نویسان فتنه سبز! آدم غیرارزشی میباشد) ، مجنون

ویکتوریا شده...در طول ماجرا هر وقت این مادر مرده ، میخواست عشق عظیم الگندش رو صدا بزنه ، طوری

میگفت " آاااااااه ویکتوریا....!!! " و آه میکشید که انگار یاد باباش افتاده که شیش بار پشت سر هم جلوی چشماش تیکه
تیکش کردند...!
و اما داستان ما :

جرونیمو:آااااه ویکتوریا...!تو خیلی ظالمی!خیلی بیرحمی !

ویکتوریا: چرا عزیزم؟
جرونیمو: آخه 8ساعتو 45 دقیقست که بهم زنگ نزدی..!! دیگه دوستم نداری؟ پای کس دیگه ای وسطه؟!

ویکتوریا: نه بابا... داشتم پاهامو اپیلاسیون میکردم...میدونی که چقد...!!!(یادش میفته که به بهانه رمانتیک بودن ، همیشه توی اطاق تاریک... پس کشش نمیده و میپرسه) عزیزم، میتونم 5 دقیقه دیگه بت بزنگم؟!

(جرونیمو با وحشت فریاد میزنه) : چرا؟ نکنه میخوای ترکم کنی ؟ پس
بیخود نبود دیشب خواب بد دیدم...!

ویکتوریا : نه عزیزم... فقط میخوام برم مستراح...!

جرونیمو : این کارو با من نکن، بذارش واسه بعد...!

ویکتوریا: آخه نمیشه،ضروریه!!!

جرونیمو : آاااااه ویکتوریا...! ، من بهت احتیاج دارم... ، چرا باور نمیکنی؟!

ویکتوریا: باور میکنم ولی
واقعا داره بهم فشار میاره...!

جرونیمو : من عاشقتم...می خوامت... نرو.! باورم کن ...!

ویکتوریا: به ابالفضل باورت دارم..!
فقط...،فقط... داره میریزه...!



.. جرونیمو : من دیگه نمیخوام حتی یثانیه دور از تو زندگی کنم..! اون 8
ساعت برام مث 8 قرن گذشت...

ویکتوریا: منم دوست دارم ولی عزیزم، آدما هم ورودی
دارن و هم خروجی.. دیشب کلی خوردم و حالا گاه خروج رسیده و بلکه در حال
گذشتنه...!

جرونیمو : به اون احمقایی که میخوان ازت خارج شن بگو که داری با کسی
حرف میزنی که واقعا عاشقته پس بهتره که فعلا صبر کنن اصلا (ییهو شور
حسینی میگیرتش و با هیجان ناشی از ذوق مرگ بودن،فریاد میزنه )
: وایسا
دنیا، ما میخوایم پیاده شیم... ما باید تا ابد این لحظه رو زندگی کنیم...!

( همزمان که مردک داره هذیانهای عاشقانه میگه، صدای "تالاپ تولوپ" از اونور
خط میشنفه..!)
جرونیمو :
عزیزم صدای چیه؟ اومدن روی خطمون؟

ویکتوریا: دارم بپر بپر میکنم تا نگهش دارم ! تو رو به هر کی میپرستی، بذار برم....


(جرونیمو آه عمیقی
از سر حسرت میکشه و میگه ) :
باشه حالا که انقد اصرار داری،برو ...! ولی بشرطی
که تلفن رو بذاری رو اسپیکر تا بتونم احساست کنم

ویکتوریا: چون دارم منهدم میشم،بات بحث نمیکنم، به روش تو انجامش میدیم....

لحظاتی بعد : جرونیمو
نیشش بازه و گوشش تیز! با شنیدن هر صدایی دستشو به سینش میکوبه و بطور
کشیده "الهی" میگه... ، اونور خط در بین انواع و اقسام صداهای ریزو درشت و
زیرو بمی که بگوش میرسه ..، "آخیش آخیش" ویکتوریا ، قابل تشخیصه...!

جرونیمو :

:عزیزم،این صدای چی بود؟

ویکتوریا: نپرس خجالت میکشم!
جرونیمو :
آاااااه ویکتوریا...! این
بینظیرترین صدای گوز یک زن پنجاه سالست که تا حالا شنیدم...! ولی چرا رگباریه؟
مگه چی خوردی؟

ویکتوریا: نگوووو...!

جرونیمو :
چرا خجالت؟ صداش واسه من عین نغمه
ریزش بارون رو سقف یه ویلای جنگلیه یا شبیه پیانو التون جان یا...
(جرونیمو داره بشکل
دیوانه واری به تشبیهات شاعرانش ادامه میده که ناگهان ، صدای انفجار
عظیم الگنده و مهیبی میاد...سراسیمه میپرسه ) :
چی شد عزیرم؟ آبگرمکن
ترکید؟!

ویکتوریا: : نه ...ولی راحت شدم....!

تذکر تاریخی : این دعا رو یادتونه؟
"پروردگارا..! درین شب عزیز ولنتاین،به
حرمت دل داغدار فرهاد،قلب شکسته
رومئو ،مخ تعطیل مجنون ، هوس
غیرمجاز فاطی و کاپشن فشن
محمود...،ویکتوریا رو به جرونیموش
برسون..."
حالا فهمیدید چرا اونجوری دعا کردم و فلسفش چی بود که دوس داشتم زودتر تموم شه؟؟ لذا فشیرو کثیرا و جمیلا!

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

مقاومت مدنی علیه زنان

از محضر انور باسعادت ذی وجود همه مردان دنیا تقاضامندم ، حول مواضع من متحد شید تا بخاطر حقوق ، آرزوها و جوانی از دست رفتمون،با زنان مبارزه خشونت آمیز کنیم..!

1.خط قرمز ما "سبزی پاک کردن" است،لذا عمرا نذارید تا به چنین بی ناموسی عظمی ای، وادارتون کنن(راهکار:تظاهر به سرماخوردگی و عطسه کردن تو سبزیا،دس تو دماغ کردن و..خارندن نقاط مختلف بدن می باشد)


2.سعی کنید هفته ای یبار ظرفا رو نشورید و اگه جسارت لازمو ندارید ، دست کم طوری بشورید که چربو چیلی بمونن و اگه انقد هم چیز ندارید(یا زنتون بیش از حد ترسناکه)،خوب بشورید ولی دسمال نکشید تا بعدا لک بشن


3.یادتون باشه که یروزی شما قرار بوده که دنیا رو عوض کنید...! حالا اگه بخاطر کمبود امکانات و بدشانسی هیچ پخی نشدید..، دیگه مشکل شما نیست...،پس با شجاعت بزنتون بگید که وقتتون ارزشمندتر از اینه که بخواید با فک و فامیل کچلش هدر بدید و ترجیح میدید بجای شرکت تو مهمونیاشون ، پخش مرده لیگ بلژیک رو با گزارش استاد خیابانی تماشا کنید



4.هرچند که چاقو گنده بکو تپل شدید(از دست زنان دخترانست که خل شدید..) ،اما طوری تریپ بزارید که انگار در حد جرج کلونی خوش تیپ هستید و ادعا کنید که همه زنان همکارتان در کف شما هستند و مدام نخ میدهند و اگر زنتان نیگا به قیافه چپر چلاقتون کرد و پوزخند زد...،به چند نفر پول بدید تا بتون زنگ بزنن و قطع کنن یا فوت کنن و پیامک عاشقانه ارسال کنن..یا یک رژ لب بخرید و روی یقه پیرهنتان ،لب بکشید...تا حس حسادت طرفتان تحریک شود و برای از دست ندادن شما هی قربون صدقه تان برود تا خرکیف شوید

5.بطور مخفیانه از آدامسی که خانم(یا دوس دختر)تون استعمال میکنه، تهیه کنید و در تاریکی شب به بالش یا مبل یا هرجایی که سرواموندش رو میذاره، بچسبونین و روز بعد که آدامس به موهاش چسبید و بیچاره شد،هم شدیدا احساس پیروزی بکنین و هم میتونید با ژستی خردمندانه(که قطعا بهتون میاد)...،بش بگید که تقصیر خودته که شلخته ای و...و با این ترفند شما هم میتونید به بزرگترین آرزوتون که همانا پرتاب کردن جوراب به مقصدی نامعلوم است...،برسید





6.شعار ما :هر مرد یک لشکر و هر زن یک دشمن...می باشد پس بر هر مرد آزاده آریائیست که جبهه جدیدی علیه این دشمنان بی رحم بگشاید و تجربیاتش را شیر کند....مثلا فرو بردن آشغالها به زیر فرش، تکثیر و سازماندهی سوسکها،گقتن جملاتی مثل "ماشالا چقد چاق شدی عزیز دلم" یا آه عمیق کشیدن بعد از دیدن هنرپیشه های خوشگل فارسی1 و...و...



این سطور صرفا آغازیست بر این جنگ مقدس ،در بیانیه های بعدی سایر راهکارها و درخواستها ارائه خواهد شد، سال گذشته مطالبات حداقلی خودمون رو بیان کردیم که زنان حاکم نادیده گرفتندش و وادارمان کردند به خشونت ورزی(دوستانی که نخوندنش یه هفته وقت دارن از اینجا بخووننش
http://www.facebook.com/note.php?note_id​=271720358896

پی نوشت: بعنوان رییس جنیش مردان درین تصویر تاریخی از پیش بند زره و از در قابلمه سپری ساخته ام تا آیندگان بدانند که بدون مبارزه تسلیم نشدیم

تهدید جدی : هر کس اینو شیر نکنه ، جن های محموود رو شبا میفرسم سراغش... لذا فشیرو کثیرا و جمیلا

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

درخواستهای حداقلی جنبش مردان! یا شرایط ما برای تداوم حمایت از جنبش..!

ظاهرا در یکقدمی پیروزی نهائی قرار داریم و عنقریب و به شکل قضاقورتکی! محمود تیمش رو بر می داره و میره...!و ما نیز 6 ماهه به دنیا آمده و حس صبر کردن هم نداریم...، پس وقت آن رسیده که خرده حسابهای قدیمی رو صاف کرده و حقوق حقه خود را از رهبران جنبش...،البته که رهبر ما هستیم و اونا هیچ کاره هستن ولی برای اثبات اینکه جاسوس رژیم نیستند، لازم است که مطالبات زیر را برآورده سازند...!(هرچند اجرای تمام موارد نیز، باعث برائت آنان نخواهد شد،چرا که حق سی سال است که همیشه و فقط با ماست!)
(
1.حق انحصاری غر زدن! از زنان گرفته شود و غر زنندگان تحت پیگرد قضائی قرار گیرند (ترجیحا کهریزک)

2.زنان باید متعهد گردند که هیچگاه ما را با شوهر های مردم مقایسه نکنند و بعنوان مثال نگویند که : " خاک بر سر غورباقت کنن! شوهر آهو خانم واسش سرویس برلیان خریده...اونوقت تو چلغوز تیتانیمشم رو نمیتونی بخری...ملت شوهر کردن...، ما کتری برقی..! "


3.مادر زنهای دیو صفت قرنهاست که خون ما را در شیشه کرده اند و همواره روزها پشت سر ما صفحه گذاشته اند تا دخترانشان(همسران ما)، شبها چون شیر درنده به جان ما بزغاله های مظلوم بیفتند... پس خواهشمندیم آنها را اعدام و یا دست کم زندانی کنید!


4. لغو ظرف شستن اجباری و نیز جاروب و آشپزی برای مردان! ما مردان آفریده شده ایم تا لنگ بر لنگ انداخته بر کاناپه تکیه زده و ظرف سیم ثانیه برای تمام معضلات سیاسی،اقتصادی و اجتماعی کشور(و بلکه جهان) ، راهکار قطعی ارائه دهیم... استثمار ما در آشپزخانه ، خلاف تمام کنوانسیونهای حقوق بشر است!


5. آزادی برپایی مهمانیهای مجردی با بروبچ و حالو هول...! و نیز مجوز حضور در صفا سیتی بدون اینکه دم به دقیقه چک شویم و بگویند : " هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟؟ "


6.عدم التزام ما به شستن جوراب و قرار دادنش در جای مخصوص (بزرگترین لذت برای یه مرد پرتاب جوراب به مقصدی نامعلوم است...!)

7.ما امضاء کنندگان بیانیه اخطار میدهیم که بهیچ وجه زیر بار قانون ننگین و غیر انسانی تقسیم 50-50 اموال بعد از طلاق نخواهیم رفت و موسوی باید در یانیه بعدی باین مهم توجه کند!

8.حق تماشای آزادانه و بی مزاحمت تمام مسابقات زنده و مرده لیگهای فوتبال از برتر تا دسته3 و از کالچو تا هندوراس... و نیز زنان باید تعهد دهند که دوشنبه شبها که 90 دارد هیچگونه توقعی(مجاز یا غیر مجاز!) از ما (دست کم ) تا ساعت 2 بامداد نداشته باشند!


9. از آنجا که در تمامی کتب علمی و فرهنگی از مقام شامخ مرد تجلیل شده( مانند "آن مرد آمد...آن مرد با اسب آمد " و یا " مردان خدا پرده پندار دریدند... " و یا " ای مرد نخور خربزه با پوست... کاین عادت یابوست... ") لذا دولت سبز آتی ، بایستی مقرری چرب و تپلی برای مردان و بعنوان قدردانی در نظر بگیرد!